جستارهای در فهم نظری حقوق بشری

اشاره: در فهم نظری حقوق بشر هر شیوه‌ای را برگزینیم از این کمپلکس نمی‌توان خارج شد: حقوق بشر چنان پدیده‌ی عصر مدرن تنها در نسبت‌ش با سوژه‌ی مدرن و ساختارهای مدرن حقوق بشر است و باید در همین نسبت‌ها فهمیده و تعریف شود. فرهنگ‌ها و جوامع نا-مدرن با ساختارهای کهن قابلیتِ به تحلیل بردن ارزش‌های بنیادی حقوق بشر را دارا نمی‌باشند، مگر با ویران کردن ساختارهای کهن‌شان ساختارهای مدرن بنا کنند. این نوشتار در سه جستارْ به ترتیب؛ بذر حقوق بشر، وجود حقوق بشر و معنی آزادی در حقوق بشر را مورد بحث قرار می‌دهد. جهت گیری تحلیلی آن نیز در دو جهتِ اگزیستانسیالیزم سارتری و انسان‏باوری مدرن، از دو حیث: یک) انسان از این حیث که اقامت‏گاه سوژة خودبنیاد می‏باشد. ب) انسان از این حیث که مقیم در آزادی می‏باشد، خواهد بود. در جستار اول بذر حقوق بشر که همان سوژة خودبنیاد یا انسان آزاد است بررسیده شده، در جستار دوم وجود حقوق بشر از این نظر که در فرهنگ‌های متفاوت و حتی متضاد چگونه قابل توجیه است بررسیده شده و در جستار سوم معانی آزادی در حقوق بشر بویژه از نظرگاه اگزیستانسیالیسم سارتری و هیومانیسم مدرن بررسیده شده است. البته در این نوشتار «حقوق بشر» بیشتر بعنوان میکانیزم کاشت سوژه‌ی آزاد و خودبنیاد منظور است تا بعنوان مجموعة حقوق طبیعی و مدنیِ که انسان‌ها بخاطر انسان بودن شان از آن باید برخوردار باشند.
جستار اول
بذر حقوق بشر
ضرورت طرح موضوع
1.     حقوق بشر پدیدة مدرن است و در عین زمان پدیدة جهانی. جهان اما بطور کامل جهان مدرن نیست. در جهان هنوز جوامع و فرهنگ‌های وجود دارند که از ابعاد مختلف کهن و نا-مدرن اند: ساختارهای اجتماعی و سیاسی و اخلاقی کهن،  رسم و رسوم، عنعنات و شیوه‌های رفتاری کهن، باورها و نگرش‌های کهن، افکار و ساختارهای ذهنی کهن هنوز در بسیاری از جوامع قویاً وجود دارد. حقوق بشر در جوامع کهن و نا-مدرن برای انسان‌های که از نظر حقوق بشر شایستة برخورداری از حقوق بشری شان می‌باشند چگونه میسر شدنی و قابل دست‌رس است؟ موضوع بذر حقوق بشر دقیقاً زمانی چنان مسئله، مطرح خواهد شد که مسئلة دسترسی انسان‌ها در جوامع نا-مدرن و کهن به حقوق بشری شان در دراز مدت و قابلیتِ برتاباندن ارزش‌های بنیادی حقوق بشری توسط جوامع و فرهنگ‌ها به میان بیاید؛ چه نوع جوامع و فرهنگ‌ها قابلیت برتاباندن و به تحلیل بردن ارزش‌های بنیادی حقوق بشر را دارا می‌باشند؟ چه نوع ساختارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی در بافت بندی عناصر سازنده‌ی شان جایگاهی برای حقوق بشر بعنوان یکی از عناصر اساسی دارا می‌باشند؟ جایگاه حقوق بشر در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اخلاقیِ که استعداد و ظرفیت برتاباندن حقوق بشر را دارا نمی‌باشند کجاست؟ افراد در جوامعی که هنوز ساختارهای اجتماعی و اخلاقی و سیاسی کهن دارند چگونه می‌توانند به حقوق بشری شان دسترسی پیدا کنند؟ این‌ها صرفاً پرسش‌های روشنفکرانه نیستند بلکه پرسش‌های هستند که عمیقاً مرتبط با فعالیت‌های عملیِ مدافعان حقوق بشر نیز هستند. مثلاً در افغانستان حقوق بشر تنها به لحاظ سیاسی در قانون اساسی تصویب قانونی دارد و به این ترتیب حداقل در قانون اساسی از جایگاهی روشن‌ی برخوردار است اما جایگاه آن در ساختارهای اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی افراد جامعه مسئله‌ی است به تمام معنا گنگ و پُر از ابهام.
2.     حقوق بشر تا قبل از تصویب بین‌المللی آن در 1948 توسط دولت‌ها اساساً مسئله اجتماعی-فرهنگی جوامع بود تا مسئله سیاسی دولت‌ها. اما بعداز آنکه در سال 1948 دولت‌های جهان اعلامیه جهانی حقوق بشر را تدوین و تصویب کردند حقوق بشر بیشتر رنگ سیاسی به خود گرفت و تبدیل به مسئله سیاسی میان دولت‌ها شد: دولت‌های ناقض حقوق بشر دولت‌های نامشروع به حساب رفتند و باید به حمایت بین‌المللی بر انداخته شوند و... بعداز 1948 این دولت‌ها است که باید نه تنها در مطابقت با اصول حقوق بشری بر حکومت شوندگان شان حکومت کنند بل باید برای کاشت بذر آن در خاک فرهنگی و اجتماعی شان و نیز ترویج ایده‌ها، هنجارها و ارزش‌های حقوق بشری بکوشند. اما بزرگترین چالش برای دولت‌های متعهد به حقوق بشر مانند دولت افغانستان که بر جوامع نا-مدرن با ساختارهای کهن حکومت می‌کنند این است که اولاً چگونه می‌توانند در یک ساخت اجتماعی و اخلاقی و اعتقادی و فرهنگیِ کهن که عمیقاً ناقض حقوق بشر است بذر حقوق بشر را بکارند و ایدة حقوق بشر را ترویج کنند؟ دوماً در فقدان یک خواست عمومیِ اجتماعی و فرهنگی به حقوق بشر آیا ممکن است هم پروای استراتژیک حقوق بشری داشت و هم بدون ایدیولوژیک ساختن حقوق بشر آنرا در زمین فرهنگی و اجتماعی جامعه کاشت و ترویج کرد؟
سیر تاریخیِ اجتماعی حقوق بشر در جوامع مدرن در ابعاد اجتماعی و فرهنگی دقیقاً در جهت نابودیِ زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی ایدیولوژی‌ها بوده است و در ابعاد سیاسی و اقتصادی در جهت بنای حکومت‌های غیر ایدیولوژیکِ انسان مدار(دموکراسی) بوده است. و همین‌طور سیر تاریخیِ سیاسی حقوق بشر نیز از 1948 به این سو در جهت بر اندازی حکومت‌های مستبد و ایدیولوژیک و بنای حکومت‌های غیر ایدیولوژیکِ متعهد به خواست، رضایت و آزادی انسان(دموکراسی) بوده است. سیر تاریخی حقوق بشر آشکارا نشان می‌دهد که حقوق بشر پیش از آنکه در قوانین ملی و بین المللی دولت‌ها به تصویب قانونی رسیده باشد در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی جوامع ساخته و پرداخته شده بود: در عصر مدرن دکارت نطفه نخستین آنرا در یک نظام متافزیکیِ فکری-فلسفیِ که هستة آنرا سوژه تشکیل میداد ساخت و پرداخت. کانت آنرا در نظام اخلاقیِ که بر بنیاد آن افراد بشر به همدیگر نه بحیث وسیله بل بحیث غایت باید بنگرند ساخت و پرداخت. جان لاک مدل حکومتیِ را می‌پردازد که هدف آن حراست از حقوق طبیعی و مدنی مردم است. به همین دلیل است که در جوامع مدرن حقوق بشر هیچ‌گاه پدیده‌ی ایدیولوژیک نبوده و نیست.
بر اساس ملاحظات فوق جایگاه حقوق بشر در ساختار اجتماعی و فرهنگیِ یک جامعه صرف با تصویب آن در قانون اساسی تضمین نمی‌شود بل با موضوعیت قرار گرفتن آن در افکار، سیستم آموزشی، گفتگوها، رسانه‌ها و رفتارها است که رفته رفته جایگاه آن مشخص می‌شود. در افغانستان اما، حقوق بشر هنوز موضوعیت اجتماعی و فرهنگی پیدا نکرده بل بدلیل تصویب قانونی آن در قانون اساسی صرفاً موضوعیت اجرایی دارد آنهم به قشری ترین شکل آن. این جستارها تلاشی‌ست در جهت مطرح کردن پرسش‌های اساسیِ در مورد مسائل بنیادی حقوق بشر که اگر به جد گرفته شوند ره بسوی حداقلْ گفتمان سازهای فکری-فرهنگی در مورد حقوق بشر و مسائل بنیادیِ مرتبط با آن خواهد برد.
و اما بذر حقوق بشر!
شاید اولین بار کسی که اصطلاح بذر حقوق بشر را به کار برد فدریکو مایور مدیر کل اسبق یونسکو باشد. او در پیش‌گفتاری که بر کتاب «اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه‌ی آن» اثر گلن جانسون نوشته است مدعی می‌شود که «تاریخ دهه‌های اخیر به روشنی نشان می‌دهد که بذر حقوق بشر در هر خاکی که کاشته شود، اگر از محافظت و تغذیه‌ی مناسب بهره‌مند گردد،‌ سرانجام با غلبه بربادهای مخالف جوانه می‌زند.»[i] دیدگاه خوش بینانه‌ی مایور بخصوص طی چند دهه‌ی اخیر یک دیدگاه پذیرفته شده‌ی جهانی برای تمام سازمان‌های ملی و بین‌المللیِ می‌باشد که با صَرف هزینه‌های گزاف تلاش می‌کنند تا بذر حقوق بشر را در سراسر نقاظ جهان بکارند و بخاطر رشد آن، مراقبت‌کننده‌های را می‌پرورانند تا به مراقبت از آن بذر بپردازند. اما این بذر چیست، که در هرخاکی می‌تواند کاشته شود و در صورت تغذیه و مراقبت درست نهایتاً می‌تواند جوانه زند؟ خوراک آن چیست؟ مراقبت‌کننده‌های آن کیست؟ و چگونه باید از آن مراقبت کرد؟
پاسخ به پرسش‌های فوق را اگر مشروط به ملحوظات و تعصبات فرهنگی و اجتماعی قرار ندهیم-که باید هم ندهیم- هم صریح است و هم دقیق و قاطعانه: بذر حقوق بشر انسان آزاد است و انسان آزاد همان انسانی است که در فلسفه مدرن آنرا اقامت‌گاه سوژه تعریف می‌کنند. خوراک این بذر آزادی است. مراقبت‌کننده‌های این بذرْ نهادها، سازمان‌ها و نظام‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ است که به خواست انسان،‌ به رضایت انسان و برای انسان پدید آمده باشند. و به گونه‌ی زیر می‌توان از آن مراقبت کرد:
1.      ایجاد یک دولت مقتدر و متعهد به آزادی انسان به گونه‌ی که آن دولت مبتنی بر اصالت خواست و رضایت اتباع‌ش چنان عمل کند که اتباع بصورت حداکثر دولت را ملک خودشان به حساب آورند و خویش را به همان میزانی که مکلف به تابعیت از آن می‌دانند مسئولِ صیانت و مراقبت از آن نیز بدانند.
2.      تنظیم رفتار دولت و سایر نهادهای مرتبط با قدرت با مردمان تحت حاکمیت شان در چارچوب قانونْ به گونه‌ی که در آن رعایت حقوق طبیعی و شهروندی انسان‌ها نه فقط ضرورت قانونی بل ضرورت اخلاقی نیز باشد.
3.       ایجاد و تقویت نهادهای مدنی، آموزشی و اطلاع رسانیِ که در پدید آمدن و گسترش زمینه‌ی مناسبِ اجتماعی و فرهنگی برای عام‌تر/فراگیرتر شدن نگرش و رفتارهای حقوق بشری، کمک می‌کنند.
4.      ایجاد سیستم قضاییِ ملی و محلیِ مستقلِ حقوق بشری برای حل دعواهای حقوقی افراد (چون اگر سیستم قضایی دولتِ حاکم به دلایل مختلف مانند آلودگی به فساد، عدم شفافیت، عدم توانایی علمی و تخصصی و.... نزد مردم از اعتبار ساقط باشد، مردم بجای مراجعه به سیستم‌های قضاییِ محلیِ غیرعادلانه و ناقض حقوق بشر به سیستم قضایی حقوق بشری که از حمایت بین‌المللی برخوردار است مراجعه نمایند).
5.      ایجاد و بسط یک الگوی فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسیِ خاصْ در بدنه‌ی کلی جامعه به گونه‌ی که در آن هم از نظر فرهنگی و اجتماعی و هم از نظر سیاسی، افراد به الحاظ گوناگون و خصوصاً به لحاظ رفتاری، به ارزش‌ها و هنجارهای حقوق بشری هم تعهد اخلاقی بجا می‌کنند و هم تعهد قانونی.
6.      ایجاد و تقویت گفتمان‌های سیاسی و فرهنگیِ که در نهادینه شدن نِگر انسان مدارانه و حقوق بشری در سطوح مختلف اجتماعی کمک می‌کنند.
خودی سازی حقوق بشر
 انسان آزاد هسته‌ی مرکزی اعلامیه جهانی حقوق بشر است. در فهم این مهم مشکل اما از آنجا بر می‌خیزد که ما در نگاه و تعریف مان از حقوق بشر گرفتار ملحوظات و تعصبات فرهنگی و در نتیجه قشری گرایی صرفْ ‌شویم: حقوق بشر را تقلیل دهیم به مجموعه ارزش‌ها و هنجارهای حقوقی-اخلاقیِ که راهنما و میکانیزم تنظیم رفتار دولت‌ها و سایر نهادهای مرتبط با قدرت با مردمان تحت حاکمیت شان به گونه‌ی که باعث پدید آمدنِ نظمِ‌ اجتماعی و سیاسیِ شود که در آن رعایت حقوق طبیعی و شهروندی انسان‌ها ضروری می‌باشد. بنا بر این برداشت، فرهنگ‌های متفاوت و حتی متضاد به لحاظ صوری تا حدودی با ارزش‌ها و هنجارهای حقوق بشر کنار می‌آیند، اما هرگز نمی‌توان از پایداری آن مطمئین بود. چون جوامع و فرهنگ‌های که به لحاظ ساختاری در تمام لایه‌های اجتماعی و سیاسی شان بر دو اصلِ نا-آگاهی و تمرکز اقتدار استوار هستند، از یک سو استعداد ژرف‌ی برای نقض ارزش‌ها و هنجارهای حقوق بشری را دارا می‌باشند و از سوی دیگر امکانِ برداشت و به تحلیل بردن بذر حقوق بشر در آنها همواره یا مردود است یا هم گرفتار تاخیر مدام. این گونه فرهنگ‌ها به دلیل حفظ بقا و سلطه تاریخی خویش بر انسان‌های شاملْ در قلمرو شان همسو با تغییرات صوری در نیازها و روابط و افکار افرادْ صرفاً تغییرات صوری می‌پذیرند و از خود انعطاف صوری نشان می‌دهند به گونه‌ی که این تغییرات و انعطاف‌های صوری بذر/ریشه فرهنگ متداول را آسیب نرساند. مثلاً تصور کنید هزار نفر در دانشگاه‌های ما با آشنایی با ارسطو احساس نیاز می‌کنند تا آنچه را او در مورد عالم و آدم گفته بصورت آزادانه و دقیق بدانند و دانسته‌های شان را تسری بخشند. این نیاز به دانستنِ ارسطو حتی از سر تفنن هم اگر باشد، نشان‌دهنده‌ی پدیدار شدن تغییری در زیر چتر فرهنگ متداول است. فرهنگ متداول برای اینکه بذر/ریشه خودش را از آسیب‌های این گونه تغییرات حفظ کند در برابر این نیازها انعطاف نشان می‌دهد اما به گونه‌ی که موضوعِ نیاز را بصورت ماهرانه در خود خودی می‌سازد. مثلاً در یک سطح کلی در فرهنگ مسلمانان از ارسطو یک ارسطوی خودی می‌سازد و آنگاه مدعی ارسطوی اسلامی می‌شود. ارسطوی اسلامی ارسطویی است که علت نخستین‌ش همان خدای است که فرهنگ متداول مسمان‌ها با آن آشنا و بر آن متکی‌ست. همین طور اومانیسم اسلامی می‌سازیم؛ اومانیسمی که انسانِ مرکزی آن انسانی است که در اسلام از او بعنوان اشرف مخلوقات یاد می‌شود و... . حتی در سطوح کوچکتر فرهنگی ما می‌توانیم از ارسطوهای کشوری مانند ارسطوی افغانی،  اومانیسم افغانی و امثال آن سخن به میان بیاوریم. حقوق بشر نیز تا آنجای که صرفاً بعنوان مجموعه هنجارهای حقوقی-اخلاقی در نظر گرفته می‌شود از این قاعده مستثنا نیست. و سرنوشتی که در دام آن گرفتار خواهد آمد این است که ما آنرا در بدنه/ساختار‌ فرهنگی و اجتماعی و فکریِ متداولِ جامعه که عمیقاً استعداد نقض ارزش‌ها و هنجارهای آنرا دارد همچون ضمیمه‌ی بخیه‌زنیم و از آن حقوق بشر خودیِ بسازیم که تابع اصولِ متداولِ فرهنگیِ جامعه است نه تابع اصل حقیقی خودش(انسان آزاد).
حقوق بشر همچون مکانیزم کاشت سوژه
اما حقوق بشر بعنوان یکی از عناصر بدنه‌ی ساختار زندگی مدرن که در متن اعلامیه‌ی آن بصورت هنجارهای مشخص، عملی و قابل اجرا در آمده است به چیزی غیر از سوژه‌ی مدرن تحویل پذیر نیست و نمی‌توان آنرا بر هیچ اصل بنیادینی غیر از سوژه، بنیاد نهاد. دلایل‌ی که برای اثبات این مدعا می‌توان برنهاد این‌هایند: یک) تک تک ماده‌های حقوق بشر اگر در یک ساختار ارگانیکی در نظر گرفته شود، نشان میدهد که حقوق بشر عمیقاً انسان باورانه است و انسان باوری آن نیز از جنس انسان باوریِ معرفتیِ سوفسطائی و یا از جنس انسان باوریِ ضمیمه‌ای ادیان نیست، بل از جنس انسان باوری مدرن‌ی است که در آن انسان اقامت‌گاه سوژه‌ی خودبنیاد و آزاد می‌باشد. دو) تمام ماده‌های حقوق بشر صورت هنجارمند این سه اصل اساسیِ عصر مدرن است: «همه چیز برای انسان،‌ همه چیز به خواست انسان و همه چیز به رضایت انسان». این سه اصلْ اصول اساسیِ شکل‌گیری نظام‌ها و ساختارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مدرن است. بطوریکه اگر اصل «همه چیز برای انسان» پذیرفته نمی‌شد شکل‌گیری ساختارهای سکولارِ نظام‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مدرن ممکن نبود. اگر اصول «همه چیز به خواست و رضایت انسان» نبودی ممکن نبود نظام‌ها و ساختارهای سیاسی به خواست حکومت شونده‌ها پدید بیایند و آنگاه حکومت کننده‌ها را در برابر اراده مردم مسئول قرار بدهند تا رضایت حکومت‌شونده‌ها را بر بیاورند.
حقوق بشر اساساً پدیده‌ی مدرن و دست آورد عصر مدرنیت است، رادیکال ترین عنصر مدرن که زیرافکن تمامی پدیده‌ها و ساختارهای مدرن اعم از دولت، جامعه، فرهنگ و حتی ذهن فردی انسان‌های مدرن می‌باشد، «من اندیشنده‌»ی دکارت‌ی است که آنرا سوژه می‌خوانیم. سوژه‌ی دکارتی از چهار صفت اصلی برخوردار است: خودبنیاد است، آزاد است، اندیشنده است و ساکن است. این چهار صفت استعدادی را به سوژه می‌بخشد که به لحاظ تئوریک سوژه براساس آن می‌تواند تمامی پدیده‌های مدرن را بر خود فرو‌ بکاهد و به آن‌ها روشنی بخشد. از این رو تقلیل حقوق بشر به مجموعه هنجارها و ارزش‌های حقوقی-اخلاقیِ صرفاً عملی و قابل اجرا توسط نهادها و افراد جامعه، به معنی برکندن آن از ریشه و بدنه‌ی اصلی آن(سوژة آزاد و مدرنیته) می‌باشد و این خطاست؛ چون حقوق بشر بخش لاینفکِ بدنه‌ی ساختار زندگی مدرن است که بر بنیاد سوژه استوار است، و باید آنرا بعنوان بخشی از ساختار اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مدرن که بر بنیاد سوژه استوار است درک کنیم. از این نگر حقوق بشر میکانیزم عملیِ کاشت سوژه‌ی آزاد و خودبنیاد در زمین یک جامعه و یک فرهنگ است که به ثمر نشاندن آن جز با آزادی انسان ممکن نیست. سوژه‌ی آزاد و خودبیناد همان بذر حقوق بشر است که مایور بطور مبهم از آن یاد می‌کند و ماده اول حقوق بشر آنرا تصریح می‌کند: «تمام افراد بشر آزاد زاده می‌شوند و[...]»[ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر] بشر-البته من ترجیح می‌دهم بجای بشر از واژة انسان استفاده کنم- از نگر فلسفه مدرن همان اقامت‌گاه سوژه خودبنیاد است و سوژه به دلیل خودبنیاد بودنش آزاد است، و چون در انسان مقیم است بنا براین انسان نیز آزاد است. از این رو می‌توان گفت بذر حقوق بشر  انسان آزاد است که خوراکش آزادیست.

[i] جانسون، گلن، اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه‌ی آن؛ پیش‌گفتار از فدریکو مایور، مدیر کل یونسکو؛ ترجمه‌ی محمدجعفر پوینده. ـ تهران: نشر نی،‌ 1377،‌ ص10.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جنگ افغانستان و توهمات وجه داخلی آن

توهم برداشت قشری و مغزی از دین

دموکراسی قومی، جنبش‌های اجتماعی و جامعه چند قومی