پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۲

جهان من امکان من است

من جهان را چنان خوان نیمه آماده و خودم را چنان پشکی در آن می‌دانم. جهان امکان‌های‌ست در دسترس. من، به هرعلتی(به اراده یا به تصادف، به هدف آزمون یا به هدف بازی یا اصلاً بی‌هدف) باشد در-جهان قرار گرفته ام. چیزی که بصورت بنیادین برای من یقینی و شک نابُردار است این است که من از در-امکان قرار دارم و از این امر آگاهم. این آگاهی آگاهی بنیادین است. این آگاهی صرفا‌ً آگاهی نظری نیست. یعنی صرف محصول کنش تفکر انتزاعی و ذهنی نیست که فقط خواص از آن برخوردار باشند. بل محصول عملی چون شخم زدن زمین نیز هست. یعنی به اصطلاح ارسطویی "حکمت عملی" نیز می‌باشد. من با عمل، امکان‌های فراروی‌م را به تجارب زیسته تبدیل می‌کنم یعنی آنها را می‌زیم. این گونه(با زندگی کردن): 1. هم از وجودم فرا می‌روم و هم وجودم را فرا می‌خوانم. 2. از سطح حیوان بودن فرا می‌روم و بر این امر که در-امکان به سر می‌برم آگاه می‌شوم. من دقیقاً با آگاهی بر این امر، تازه انسان می‌شوم. همانطوریکه آدم با کنش شیطانی(خوردن میوه ممنوعه) که نافرمانی بود بر این امر که "موجود آزاد" است، آگاه شد و از سطح فرشته فرارفت و انسان شد.

در باره تربیت افراد

  اشاره: این نوشته را پارسال برای مجله آینه معرفت نوشته بودم. نمی‌دانم آنجا منتشر شده بود یا نه. 1 پدران و مادران، بلااستثنا، بنا به تمایل طبیعی، به فرزندان شان از رهگذر اخلاق، زبان و دین می‏آموزند تا از لحاظ رفتاری و اخلاقی و اعتقادی و حتی فکری میراث داران/خواران وفادار و متعهد آنها باشند، همین طور است آموزگاران نااهل در قبال دانش آموزان شان. ولی این رسمی‏ست بربری، و اساساًروشی برای تکرار نسل‏ها: نسل‏های که بنا بر ناخودآگاه اجتماعی شان بطور ناخواسته اولاً از تنوع آفرینی‏های عینی و ذهنی برای کامجویی از زندگی می‏گریزند و به حصارهای سنتیِ محروم و محدود شان پناه می‏گیرند؛ بطوریکه رواناً در محرومیت شان مصئونیت(آرامش) نیز می‏یابند. دوماً خودشان را یا بعنوان عناصر مادون قدرت تعریف می‏کنند که مستقیماً محکوم به فرمانبرداری و اطاعت اند و یا هم بعنوان عناصر بیرون از شبکۀ روابط قدرت که باز هم به نحوی غیرمستقیم محکوم به فرمان برداری و اطاعت اند. اما به هرحال هستند ماجراجویانی نادری که برای والدین و آموزگاران و فرمان روایان شان نه فقط میراث داران/خواران متعهد نیستند، بلکه بدلیل بی میل

عقل و ایمان

«آتن را به اورشلیم چه کار؟» این سخنی است که ترتولیان یکی از مسیحیان برجسته قرن دوم میلادی در بیان رابطه عقل و ایمان گفته بود. آتن از قرن ششم قبل از میلاد به این سو بعنوان خاستگاه و پرورشگاه تفکر فلسفی که جوهر آنرا عقل خودبنیاد تشکیل می‏دهد مشهور است، اما اورشلیم، خاستگاه و پرورشگاه بزرگترین ادیان توحیدی می‏باشد که جوهر آنرا ایمان تشکیل میدهد. سخن ترتولیان در واقع این است که فلسفه را به دین چه کار یا به زبان دیگر عقل را به ایمان چه کار؟ و معنی سخن ترتولیان صریحاً این است که عقل و فلسفه را به دین و ایمان کاری نیست. ادعای عدم دخالت عقل و فلسفه در حریم دین و ایمان اما، تنها به ترتولیان و مسیحیان عصر قرون وسطی محدود نمی‏شود، بل شامل تمام دیندارانی می‏شود که چه به لحاظ تئوریک (کاری که روشنفکران دینی بخصوص در اسلام انجام می‏دهند) و چه به لحاظ تطبیقی (کاری که فقیهان بخصوص مسلمان انجام می‏دهند) دین و ایمان را به دلیل تقدسیت ماورائی و الهی آن مافوق عقل و فلسفه قرار می‏دهند. پرسش اما این است که چه رابطه حقیقی میان عقل و ایمان وجود دارد؟ آیا واقعاً فلسفه و عقل را کاری به دین و ایمان نیست؟ و چر

از "زبان ملی" بسوی "اصطلاحات ملی"

قسمت اول چندی قبل در پارلمان افغانستان خبر از دعوایی در رسانه‌ها انتشار یافت که برای بسیاری از افغان‌های که بخصوص در ادارات دولتی و دانشگاه‌های افغانستان مشغول هستند جزء اتفاقات روزمرة شان می‌باشد: "اصطلاحات ملی" 1 چرا مسئله "زبان ملی" را فراموش کرده‌ایم؟ تا آنجای که من می‌دانم اصطلاح ترکیبیِ (اصطلاح ملی) اصطلاح بسیار جوان است و عمر آن بیش از یک دهه و اندی بیشتر نیست. تا قبل از روی کار آمدن کمونیست‌ها و انقلاب کمونیستی و بعداز آن در دوران حکومت طالبان که ساختار سیاسی به گونه‌ی بود که اقتضای آن، تک‌سویگی و انحصاری بودن قدرت بود چیزی بنام "اصطلاحات ملی" وجود نداشت؛ قضیه خیلی فربه‌تر و فراگیرتر از آن بود؛ یعنی آنزمان قضیه "زبان ملی" بود. زبان نه به معنی ارزشیِ آن که ضامن تفاهم ملی، منافع ملی، هویت ملی، ... بوده باشد بل به معنی کاملاً صوری و ابزاری آن، که بعنوان یکی از حربه‌های اعمال، حفظ و نمایش قدرت سیاسی می‌باشد. و "ملی" نیز در منطق قدرت لابشرط حاکمان آن چیزی تلقی نمی‌شود که مطابق با خواست و رضایت حکومت شونده‌ها(شهروندان) باشد. بل آن چ