عقل و ایمان
«آتن را به اورشلیم چه کار؟» این سخنی است که ترتولیان یکی از مسیحیان برجسته قرن دوم میلادی در بیان رابطه عقل و ایمان گفته بود. آتن از قرن ششم قبل از میلاد به این سو بعنوان خاستگاه و پرورشگاه تفکر فلسفی که جوهر آنرا عقل خودبنیاد تشکیل میدهد مشهور است، اما اورشلیم، خاستگاه و پرورشگاه بزرگترین ادیان توحیدی میباشد که جوهر آنرا ایمان تشکیل میدهد. سخن ترتولیان در واقع این است که فلسفه را به دین چه کار یا به زبان دیگر عقل را به ایمان چه کار؟ و معنی سخن ترتولیان صریحاً این است که عقل و فلسفه را به دین و ایمان کاری نیست.
ادعای عدم دخالت عقل و فلسفه در حریم دین و ایمان اما، تنها به ترتولیان و مسیحیان عصر قرون وسطی محدود نمیشود، بل شامل تمام دیندارانی میشود که چه به لحاظ تئوریک (کاری که روشنفکران دینی بخصوص در اسلام انجام میدهند) و چه به لحاظ تطبیقی (کاری که فقیهان بخصوص مسلمان انجام میدهند) دین و ایمان را به دلیل تقدسیت ماورائی و الهی آن مافوق عقل و فلسفه قرار میدهند. پرسش اما این است که چه رابطه حقیقی میان عقل و ایمان وجود دارد؟ آیا واقعاً فلسفه و عقل را کاری به دین و ایمان نیست؟ و چرا دین و ایمان همواره در پی مصئونیت از دخالت عقل و فلسفه میباشند؟ عدم دخالت عقل و فلسفه در حریم دین و ایمان، به لحاظ تطبیقی چه پیامدی برای زندگی اجتماعی انسانها و بخصوص دینداران خواهند داشت؟
از آنجایی که دین بطور طبیعی بالاترین ظرفیتِ آمیزش و تعامل را از یک سو با سنتها و رسوم انحرافی و خرافی و از سوی دیگر با قدرت سیاسی دارا میباشد، هیچ گاه نباید آنرا از تیغِ نقدِ عقل و فلسفه مصئون نگهداشت. چون محض مصئونیت دین از دخالت انتقادی عقل و فلسفه، از یک سو مرز میان ایمان دینی بعنوان احساس تعلقیت انسان به خداوند، و باورهای قومی و قبیلوی بعنوان احساس تعلقیت انسان به قوم و قبیله نزد دینداران فرو بریزد، و در نتیجه، دین با سنتها و رسوم و ارزشهای حتی خرافی و انحرافی قبیله و منطقه میآمیزد و افراط گرایی دینی-مذهبی را متولد میسازد. و از سوی دیگر مرز میان خواست و رضایت خدا بعنوان صورت استعلاییِ اعتقادات دینی و خواست و رضایت ملا، آیات الله، پاپ، خاخام و.... فرو بریزد، که باعث شکل گیری و تعمیق روان، اخلاق و ادبیات استبدادی در جوامع دینی میشود. اما در سوی دیگر فلسفه اساساً با نقد و ویرانگری سنتها و اعتقادات خرافی و انحرافیِ فرهنگی و دینی متولد شد و رفته رفته دامنه نقادی آن به دین، متافزیک، قدرت و حتی خودش کشانده شد: دکارت تمام پیش فرضهای مسلم معرفتی را به نقد کشید، مارکس بی رحمانه ترین نقد فلسفی بر دین را وارد کرد و دین را افیون تودهها خواند، هیدگر رادیکالترین نقد فلسفی را بر فلسفه و متافزیک وارد کرده و تاریخ اندیشه فلسفی غرب را که در نظر او تاریخ متافزیک بنیاد است، متهم به فراموشی وجود کرد و....
اما ضرورت نقد دین و ایمان صرفاً بدلیل ظرفیت تعامل پذیری و آمیزش گری آن با رسوم و اخلاق متداول اجتماعی و فرهنگی نیست بل به دلیل جنبه وزین عاطفی و احساسیی که دین و ایمان دارد نیز هست. چون غالب شدن جنبه عاطفی و احساسی دین بر دینداران، دینداران را شدیداً افسون زده آسمان و آخرت کرده و بیگانه از زندگی این دنیایی مینماید. این افسون زدگی عاطفی، زندگی عملی-اجتماعی انسانهای دیندار را شدیداً تحت تاثیر منفی قرار میدهد: روح بندگی دینی تبدیل به روح بندگی اخلاقی و سیاسی میشود که در نتیجه آن استبداد سیاسی و اجتماعی در اجتماع دینداران امر گریز ناپذیر است. پرهیزیکاری دینی برای یک دیندار عادی تبدیل به محرومیتباوری قضا و قدری از امکانات رفاهی زندگی میشود. تقدسیت وحیانیي دستورات دین تبدیل به تحجر گرایی معرفتی برای دینداران میشود، بطوریکه اگر بگوییم فیزیولوژیستها در آمریکا بعداز پنج سال تحقیق ویروسی را در گوشت خوک شناسایی کرده اند که با هزار درجه حرارت کشته نمیشود و از همین رو به انسانها توصیه کرده اند تا زمانیکه راه حل عملی برای نابودی این ویروس در گوشت خوک کشف نشده از خوردن گوشت خوک خود داری کنند؛ ما بر اساس تحجر دینی مان پاسخ میدهیم که اسلام عزیز ما هزاروچهار صد سال پیش گفته بود گوشت خوک را نخورید. این که ما هرگز به خود اجازه نمیدهیم بپرسیم چرا گوشت خوک در قرآن حرام شمرده شده است، ریشه در سه امر دارد: یک) افسون شدگی عاطفی ما توسط دین دو) ترس از مجازات آن دنیایی یا این دنیایی وسه) فقدان خرد پرسشگر در وجود ما
عقل و فلسفه اما، اساساً در پی زدودن افسونهای عاطفی یا غیر عاطفیي است که دین یا علم یا حتی خود فلسفه بر انسان تحمیل میکند. این واقعیت در عقل و فلسفه، باعث شده است که عقل بعنوان جوهر فلسفه، هرگز با ایمان بعنوان جوهر زمینی دین در یک اقلیم نگنجند. رابطه عقل و ایمان به رابطه فرشته و شیطان میماند: یکی تمرد میجوید تا استقلال وجودیش را تثبیت کند و دیگری اطاعت میجوید تا به وصال برسد.
نظرات
ارسال یک نظر