جهان من امکان من است
من جهان را چنان خوان نیمه آماده و خودم را چنان پشکی در آن میدانم.
جهان امکانهایست در دسترس. من، به هرعلتی(به اراده یا به تصادف، به هدف آزمون یا به هدف بازی یا اصلاً بیهدف) باشد در-جهان قرار گرفته ام. چیزی که بصورت بنیادین برای من یقینی و شک نابُردار است این است که من از در-امکان قرار دارم و از این امر آگاهم. این آگاهی آگاهی بنیادین است. این آگاهی صرفاً آگاهی نظری نیست. یعنی صرف محصول کنش تفکر انتزاعی و ذهنی نیست که فقط خواص از آن برخوردار باشند. بل محصول عملی چون شخم زدن زمین نیز هست. یعنی به اصطلاح ارسطویی "حکمت عملی" نیز میباشد. من با عمل، امکانهای فرارویم را به تجارب زیسته تبدیل میکنم یعنی آنها را میزیم. این گونه(با زندگی کردن): 1. هم از وجودم فرا میروم و هم وجودم را فرا میخوانم. 2. از سطح حیوان بودن فرا میروم و بر این امر که در-امکان به سر میبرم آگاه میشوم. من دقیقاً با آگاهی بر این امر، تازه انسان میشوم. همانطوریکه آدم با کنش شیطانی(خوردن میوه ممنوعه) که نافرمانی بود بر این امر که "موجود آزاد" است، آگاه شد و از سطح فرشته فرارفت و انسان شد.
از اینکه بگویم، از وجودم فرا میروم و وجودم را فرا میخوانم، خودم نیز تعجب میکنم!! وجود من امکانهای است که در من جاری و تبدیل به تجارب زیستهی من میشود و نیز فاعلیست که در امکان جاری میشود و به آگاهی میرشد. این گونه است که من نامعین و پیش بین ناپذیرم.
بگذریم از این شرح فلسفی.
گفتم جهان چنان خوان نیمه آماده است که من در این خوان چنان پشک. چرا چنان پشک؟(شما میتوانید حیوان بودن خویش را به چیزی دیگری تشبیه کنید) پشک مدام در خانهها سر میزند تا ببیند غذای آمادهی هست یا نیست. وقتی غذای آماده در جایی گیر میآورد بیخیال از این میشود که غذا صاحبی دارد یا ندارد، چرا آنرا اینجا مانده، اگر او آنرا بخورد چه خواهد شد و چه نخواهد شد، صاحب آن کجا است و کجا نیست، اصلاً صاحبی است یا نیست و دغدغههای از این دست. چیزی که برای پشک در آن لحظه مهم است این است که از غذا بهره مند شود و گونهی بهره مندی را نیز خود تعین میکند.
از این جهت است که من در جهان باید چنان پشک باشم، خوان نیمه آماده را نباید از دست نهم.
نظرات
ارسال یک نظر