از "زبان ملی" بسوی "اصطلاحات ملی"
قسمت اول
چندی قبل در پارلمان افغانستان خبر از دعوایی در رسانهها انتشار یافت که برای بسیاری از افغانهای که بخصوص در ادارات دولتی و دانشگاههای افغانستان مشغول هستند جزء اتفاقات روزمرة شان میباشد: "اصطلاحات ملی"
1
چرا مسئله "زبان ملی" را فراموش کردهایم؟ تا آنجای که من میدانم اصطلاح ترکیبیِ (اصطلاح ملی) اصطلاح بسیار جوان است و عمر آن بیش از یک دهه و اندی بیشتر نیست. تا قبل از روی کار آمدن کمونیستها و انقلاب کمونیستی و بعداز آن در دوران حکومت طالبان که ساختار سیاسی به گونهی بود که اقتضای آن، تکسویگی و انحصاری بودن قدرت بود چیزی بنام "اصطلاحات ملی" وجود نداشت؛ قضیه خیلی فربهتر و فراگیرتر از آن بود؛ یعنی آنزمان قضیه "زبان ملی" بود. زبان نه به معنی ارزشیِ آن که ضامن تفاهم ملی، منافع ملی، هویت ملی، ... بوده باشد بل به معنی کاملاً صوری و ابزاری آن، که بعنوان یکی از حربههای اعمال، حفظ و نمایش قدرت سیاسی میباشد. و "ملی" نیز در منطق قدرت لابشرط حاکمان آن چیزی تلقی نمیشود که مطابق با خواست و رضایت حکومت شوندهها(شهروندان) باشد. بل آن چیزی تلقی میشود که در مطابقت با خواست قدرت لابشرط(بخصوص قدرت سیاسی) و حاکمان سیاسی باشد. از باب مثال نادرشاه یا ملامحمد عمر آخند که زبان رسمی و مادری شان پشتو بود چون قدرت سیاسی لابشرط و انحصاری داشتند، میتوانستند صرفاً از یکی از زبانها بعنوان یکی از حربههای اعمال، حفظ و نمایش سلطه سیاسی شان در سراسر قلمرو و مجاری حکومتهای شان بهر ببرند که بردند؛ زبان پشتو زبان رسمی حکومت کنندگان و "زبان ملی" کشور بود.
در دورههای سیاسی که ساختار نظام سیاسیِ قدرت ظرفیت برتاباندنِ برسمیت شناختن چندگانگی زبانی، قومی، هویتی و... را نداشت "زبان ملی" بخشی از استراتژی و پالیسی سیاسی رسمیِ آن حکومتها بود و تطبق آن ضروری، که با حمایت رسمیِ دولت تطبق هم میشد. دلیل آن نیز قبلاً ذکر شد: چون زبانْ بخشی از ابزار اعمال سلطه بود. مثلاً طالبان استفاده از زبان پشتو را بعنوان "زبان ملی" چنان پالیسی رسمیِ حکومتشان تطبق میکرد. همین طور قبل از انقلاب کمونیستی نیز غالباً "زبان ملی" زبان پشتو بود. بعداز سقوط طالبان و روی کار آمدن نظام سیاسی کنونیِ افغانستان دایره این قضیه تنگتر شد: "زبان ملی" به "اصطلاحات ملی" تقلیل یافت. چرا؟ چون اولاً با انقلاب کمونیستها و سرنگونی نظامهای سیاسیِ که قدرت سیاسی شان لابشرط بود، زبان بطور عموم در افغانستان از سلطه سیاسی قدرت بصورت قابل ملاحظهای رهانیده شد و حیثیت آزادِ فرهنگیاش را احیا کرد. دوماً با شکسته شدن حصار قدرت توسط کمونیستها و در تداوم آن پدید آمدن قانون اساسی و نظامهای سیاسیِ متعهد به اصول دموکراتیک، منجمله نظام سیاسی کنونیِ افغانستان، قابلیت حصار زبان توسط حاکمان و بهره جویی انحصاری از زبان بعنوان ابزار اعمال قدرت، از نظامهای سیاسی در افغانستان سلب شد. و سوماً ادعای "زبان ملی" و حتی "اصطلاحات ملی" توسط صلاحیتداران نظام سیاسی جدید افغانستان که بر پایهی قانون اساسیِ منطبق با اصول دموکراتیک بنا شده، بر پایهی هیچ منطقی جز نظام سیاسی استبدادی و سلطهی تکسویه قدرت؛ که در افغانستان کنونی نمیتواند وجود داشته باشد قابل دفاع نیست. حالا اگر کس/کسانی از مقامهای رسمیِ سیاسی جمهوری اسلامی افغانستان این ادعا را مطرح میکنند، در واقع بصورت آگاهانه یا ناآگانه (که اکثر هواداران این گونه ادعاها یا نمیدانند که شرایط به شکل قابل ملاحظهای تغییر کرده و آنها خواست غیردموکراتیک و تحجرگرایانه دارند یا اگر میدانند و آگاهانه مدعی قضیه هستند، قابلیت پذیریش چندگانگی فرهنگی و تکثیر قدرت سیاسی را بعنوان یکی از اصول دموکراتیک ندارند) خواستار تکسویه کردن قدرت سیاسی و احیای سلطه تاریخی قدرتِ قومی میباشد. چیزی که برای افغانستان کنونی چه به لحاظ قانونی و چه به لحاظ شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ناممکن به نظر میرسد.
چندی قبل در پارلمان افغانستان خبر از دعوایی در رسانهها انتشار یافت که برای بسیاری از افغانهای که بخصوص در ادارات دولتی و دانشگاههای افغانستان مشغول هستند جزء اتفاقات روزمرة شان میباشد: "اصطلاحات ملی"
1
چرا مسئله "زبان ملی" را فراموش کردهایم؟ تا آنجای که من میدانم اصطلاح ترکیبیِ (اصطلاح ملی) اصطلاح بسیار جوان است و عمر آن بیش از یک دهه و اندی بیشتر نیست. تا قبل از روی کار آمدن کمونیستها و انقلاب کمونیستی و بعداز آن در دوران حکومت طالبان که ساختار سیاسی به گونهی بود که اقتضای آن، تکسویگی و انحصاری بودن قدرت بود چیزی بنام "اصطلاحات ملی" وجود نداشت؛ قضیه خیلی فربهتر و فراگیرتر از آن بود؛ یعنی آنزمان قضیه "زبان ملی" بود. زبان نه به معنی ارزشیِ آن که ضامن تفاهم ملی، منافع ملی، هویت ملی، ... بوده باشد بل به معنی کاملاً صوری و ابزاری آن، که بعنوان یکی از حربههای اعمال، حفظ و نمایش قدرت سیاسی میباشد. و "ملی" نیز در منطق قدرت لابشرط حاکمان آن چیزی تلقی نمیشود که مطابق با خواست و رضایت حکومت شوندهها(شهروندان) باشد. بل آن چیزی تلقی میشود که در مطابقت با خواست قدرت لابشرط(بخصوص قدرت سیاسی) و حاکمان سیاسی باشد. از باب مثال نادرشاه یا ملامحمد عمر آخند که زبان رسمی و مادری شان پشتو بود چون قدرت سیاسی لابشرط و انحصاری داشتند، میتوانستند صرفاً از یکی از زبانها بعنوان یکی از حربههای اعمال، حفظ و نمایش سلطه سیاسی شان در سراسر قلمرو و مجاری حکومتهای شان بهر ببرند که بردند؛ زبان پشتو زبان رسمی حکومت کنندگان و "زبان ملی" کشور بود.
در دورههای سیاسی که ساختار نظام سیاسیِ قدرت ظرفیت برتاباندنِ برسمیت شناختن چندگانگی زبانی، قومی، هویتی و... را نداشت "زبان ملی" بخشی از استراتژی و پالیسی سیاسی رسمیِ آن حکومتها بود و تطبق آن ضروری، که با حمایت رسمیِ دولت تطبق هم میشد. دلیل آن نیز قبلاً ذکر شد: چون زبانْ بخشی از ابزار اعمال سلطه بود. مثلاً طالبان استفاده از زبان پشتو را بعنوان "زبان ملی" چنان پالیسی رسمیِ حکومتشان تطبق میکرد. همین طور قبل از انقلاب کمونیستی نیز غالباً "زبان ملی" زبان پشتو بود. بعداز سقوط طالبان و روی کار آمدن نظام سیاسی کنونیِ افغانستان دایره این قضیه تنگتر شد: "زبان ملی" به "اصطلاحات ملی" تقلیل یافت. چرا؟ چون اولاً با انقلاب کمونیستها و سرنگونی نظامهای سیاسیِ که قدرت سیاسی شان لابشرط بود، زبان بطور عموم در افغانستان از سلطه سیاسی قدرت بصورت قابل ملاحظهای رهانیده شد و حیثیت آزادِ فرهنگیاش را احیا کرد. دوماً با شکسته شدن حصار قدرت توسط کمونیستها و در تداوم آن پدید آمدن قانون اساسی و نظامهای سیاسیِ متعهد به اصول دموکراتیک، منجمله نظام سیاسی کنونیِ افغانستان، قابلیت حصار زبان توسط حاکمان و بهره جویی انحصاری از زبان بعنوان ابزار اعمال قدرت، از نظامهای سیاسی در افغانستان سلب شد. و سوماً ادعای "زبان ملی" و حتی "اصطلاحات ملی" توسط صلاحیتداران نظام سیاسی جدید افغانستان که بر پایهی قانون اساسیِ منطبق با اصول دموکراتیک بنا شده، بر پایهی هیچ منطقی جز نظام سیاسی استبدادی و سلطهی تکسویه قدرت؛ که در افغانستان کنونی نمیتواند وجود داشته باشد قابل دفاع نیست. حالا اگر کس/کسانی از مقامهای رسمیِ سیاسی جمهوری اسلامی افغانستان این ادعا را مطرح میکنند، در واقع بصورت آگاهانه یا ناآگانه (که اکثر هواداران این گونه ادعاها یا نمیدانند که شرایط به شکل قابل ملاحظهای تغییر کرده و آنها خواست غیردموکراتیک و تحجرگرایانه دارند یا اگر میدانند و آگاهانه مدعی قضیه هستند، قابلیت پذیریش چندگانگی فرهنگی و تکثیر قدرت سیاسی را بعنوان یکی از اصول دموکراتیک ندارند) خواستار تکسویه کردن قدرت سیاسی و احیای سلطه تاریخی قدرتِ قومی میباشد. چیزی که برای افغانستان کنونی چه به لحاظ قانونی و چه به لحاظ شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ناممکن به نظر میرسد.
نظرات
ارسال یک نظر